نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد، نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ، ولی بسیار مشتاقم ، که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد، به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم خویش را برگلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته ترسازد ، بدین سان بشکند در من ، سکوت مرگبارم را... شریعتی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید.. در بهاری روشن از امواج نور.. در زمستانی غبار الود و دور... یا خزانی خالی از فریاد و شور...
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک
اندامم چه خواهد ساخت ،
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد،
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم خویش را برگلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته ترسازد ،
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگبارم را...
شریعتی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید..
در بهاری روشن از امواج نور..
در زمستانی غبار الود و دور...
یا خزانی خالی از فریاد و شور...